آمدی ، رد شدی
تا برگردی درخت های انار ، پرتقال دادند
و سایه ها ، سرجایشان ماندند
حتی پس از غروب …
چه کار به کار جهان داشتی
دیوانگی من بس نبود …؟
.
.
.
می آیی
باروسری آبی
و زلف های ریخته روی شانه
با آرامشی در نگاهت
و نجوای غزلی ناب برلبانت
که جهان را
به ترانه های عاشقانه
میهمان می کند.
می دانم تاشعری بسرایم
می آیی
و با نگاهت
کویرها را
رنگین وار گلستان می کنی
.
.
.
جان جانانم
ﺁﺭﺍﻡ ﺗﺮ ﺑﮕﻮ
ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ
ﺑﯿﺎ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺗﺮ
ﻣﯿﺨﻮﺍهم
ﺻﺪاﯼ
ﮔﺮﻡ ﻧﻔﺴﻬﺎﯾﺖ
ﺩیوانه ﺍﻡ کند
مرا از من ربودی وای برمن
از آن خود نمودی وای بر من
چنان در کوی چشمت غرق کردی
نمانده تارو پودی وای بر من
چه رازی خفته در چشمان مستت
مرا اینگونه کردی بت پرستت
به جادوی دو چشم مهربانت
مرا تسخیر کردی ناز شستت
.
.
.
لعنت به من
لعنت
درست همان جای قصه خوابم برد
که مادربزرگ میگفت :
تو سوار بر یک اسب سفید
دیگر حتی
توی خواب هم ندیدم
داشتی می آمدی
یا می رفتی!
.
.
.
صدایت را
بوسیده ام !
میدانی ؟!
طعم سیب پاییزی دارد
و
آرامش بخش !
صدایت را چشیده ام
طعم ناب عشق میدهد !!!
.
.
.
بانو
کدام زمستان،
ازآغوشتوگرم تر،
وکدام گل سرخ،
ازلبانت سرخ تر،
وبرای کمان ابرویت،
هنوزدربه درواژه ام
چشم هاراسرمه کن،
ودرجام نگاهم،
سبدسبد خوشبختی بریز،
تاامشب من برای چشم
وابرویت واژه ای
اختراع خواهم کرد،
وکدام عاشق ازمن شاعرتر
.
.
.
موهای تو را خواهم بافت
تا عطر گیسوی تو در دستم باشد
مهربانی تو مسری است
تا با نشستم
همه جا طعم بهارست هنوز
.
.
.
چشمهایت را ورق بزن
شاید،
در گوشه ای از آن مرا به یادگار کشیده
باشی!
.
.
.
پاییز
استاد دلتنگیست
از خاطرات اویی که رفته
برای اویی که مانده
سنگ تمام میگذارد
.
.
.
ازقطره تا دریا به عشقت دل سپردم
در اوج دلتنگی برایت غصه خوردم
سهم من ازعشق توآیا بی کسی بود
بی رحم،من درعمق چشمان تومردم
.
.
.
باید جاده ها را
روی آسمان بسازند
این راه های زمینی
به تو نمیرسند